سلام
بسیار خوشحالم اونقدر که نمی تونم ننویسم و به کسی چیزی نگم ....
با اینکه وضعیت جسمیم اونقدر بده که با بدبختی نشستم پشت سیستم اما دلم میخواد از شادی فریاد بزنم داد بزنم
از خوشحالی برای دومین بار توی عمرم بود که اشک ریختم ....اشک شوق
خدایا تو چقدر مهربونی ....
چقدر می تونی کسی رو دوست داشته باشی ....
امروز خبر بسیار مسرت بخشی رو شنیدم یکی از دوستان نتیجه محبت و ارادتش به حضرت فاطمه زهرا و علی مرتضی رو
داره با تمام وجود حس میکنه ....
5ماه قبل که رفته بودیم پابوس پیامبر و مشرف شده بودیم شهر بانوی دوعالم فاطمه زهرا....
به یکی از همراهان ما تهمتی زدند و تا همین دیروز معلوم نبود تکلیفش چی میشه !!!!
چند روز پیش خبر بسیار خوبی رو دادن که حکمش اومده فکرش رو بکنید تا همین چند روز حتی حکمش رو هم اعلام نمی کردن
خوب حکم حکم آزادی بود و ما همه از اینکه از اسارت آزاد شده در پوستمون نمی گنجیدیم
همه فکر می کردن که مستقیم فرودگاه و ایران ....
البته جز شوهر منکه مدام حرف خودش رو میزد...جالب اینکه حرفش هم درست از آب در اومد
تا حالا شنیدی که خدا ممکنه یکی رو اونقدر دوست داشته باشه که بخوادش برا خودش؟
این از اونهاست .....خوشا به سعادتش
خدا 5 ماه نگهش داشته تا با حاجی های تمتع در آغوش بگیردش و بر غیرتش و مردونگیش آفرین بگه .....
حجی که نرفته قبوله
خوشا به سعادتش ...
در ضمن به دلیل های بسیاری از گفتن کامل ماجرا معذورم از دوستان عزیزی هم که شاید این عزیز رو میشناسن خواهش میکنم که اسمی چیزی توی فضای مجازی نگن
مبادا دوباره مشکلی براش درست شه ...